جدول جو
جدول جو

معنی کج فعل - جستجوی لغت در جدول جو

کج فعل(کَ فِ)
که کار بر ناراستی دارد. که بر ناراست کار کند. بدکردار. حیله باز. مکار. (ناظم الاطباء) :
ز کج فعلیش مایه دار قلم
خورد همچو نال قلم پیچ و خم.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کج بیل
تصویر کج بیل
بیل سر کج برای کندن چاه یا هموار کردن زمین
فرهنگ فارسی عمید
(کَ فَ)
کج اندیشه. که فهم و دریافت او ناراست و غلط باشد. که به خطا چیزی را دریافت کرده باشد. (ناظم الاطباء). مقابل تیزفهم. مقابل فهیم:
سرّ دهنش هیچ نگفتیم به زاهد
با زاهد کج فهم معما نتوان گفت.
اسیری لاهیجی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ فِ)
کج اندیش. ناراست اندیش. کجرای. رجوع به کجرای شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بیل سر کج که با آن چیزی را از گودالی که حفر شود برآورند و نیز مواد سوخت را در تنور و کوره ریزند. (فرهنگ فارسی معین). بیل که قسمت دستۀ آن منحنی باشد
لغت نامه دهخدا
(سَ فِ)
آنکه خوی او چون سگان باشد:
باد آتش شمشیرت داغ دل سگ فعلان
بس داغ سگان کرده ست سگدار تو عالم را.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کَ دِ)
کج ذوق. بدسلیقه. (فرهنگ فارسی معین) :
چون صبا مجموعۀ گل را به آب لطف شست
کج دلم خوان گر نظر بر صفحۀ دفتر کنم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
بد پوی بد کنش گلنده (به زن بد فعل گویند برهان) بد عمل بد کردار بد فعل، گزند رسان موذی
فرهنگ لغت هوشیار
بیل سر کج که با آن چیزی را از گودالی که حفر شود بر آورند و نیز مواد سوخت را در تنور و کوره ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کج دل
تصویر کج دل
کج ذوق بد سلیقه: (چون صبا مجموعه گل را باب لطف شست کج دلم خوان گر نظر بر چشمه کوثر کنم) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
((کَ))
بیل سر کج که با آن چیزی را از گودالی که حفر شود برآورند و نیز مواد سوخت را در تنور و کوره ریزند
فرهنگ فارسی معین
پرتاب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی